ای ماه غریب بی نشان ادرکنی
افتاده گره به کارمان ادرکنی
عید آمد و دلشکسته هم بسیار است
یا حضرت صاحب الزمان ادرکنی
گرفته بوی تو را خلوت خزانی من
کجایی ای گل شب بوی بی نشانی من؟!
چنین که بوی تنت در رواق ها جاری است
چگونه گل نکند بغض جمکرانی من؟!
عجب حکایت تلخی است نا امید شدن
شما کجا و من و چادر شبانی من ؟!
به پای بوس تو آیینه دست چین کردم
کجایی ای گل شب بوی و بی نشانی من؟!
السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه
دلم گرفته و
در انتهای دردم
و دیوانه ای که راه صحرای جنون می پیماید
من در این بیخودی
اما هنوز یادم هست خوبیهایت
اما هنوز می دانم که من وقتی خوابم و در لحظه های سرد غفلت یخ می زنم
تو نرم نرم می آیی...
از پنجره چشمانت نوری می دمد که مرا گرم می کند
نمی دانم..من هیچ چیز نمی دانم و در این دلگرفتگی مانده ام
هنوز هم دستهای سبز تو راهگشای دل سرگشته من است
من هر چند وقت که تو را می بینم از خودم می گویم
و از تو غافلم می دانم گناه سنگین من بی خبری است......
بعضی وقتها خجالت می کشم که صدایت کنم..
اما می دانم که من اگر صدایت نزنم مهربان من بیشتر از من ناراحت می شود..
با این حال می خوانمت
اما ببین حال مرا که راه گم کرده ام
ببین که اینجا برای من تاریک است
ببین که حتی تو را از دست داده ام
دلم گرفته وسعت حرف زدن اینجا تنگ است
و من می روم اما با نگاه بارانی
و دلی که از غفلت مرده
به من سر بزن تا نمیرم . طعم رویش را حس کنم دوباره سبز شوم
اما با این حال وقتی می آیم اینجا حرف می زنم آرام می شوم
ادرکنی و لا تهلکنی
عناوین یادداشتهای وبلاگ